///لبخند آرزوها////
آرزو داشت که دوباره بخندد در سرود زندگی
به گل به طبیعت به یک کبوتر دانه دهد در آغوش زندگی
در پشت حصار یک دنیا آرزو
مادری لبخند میزد به کودکش
با آرزوی این که کودکش بخندد به دنیا به آرزوها با آرزو
امیدش رفته بود به رحمت خدا
امیدش شکسته بود و سیاه شده بود
در خواب کودک ،موج نور می آمد
خواب کودک به آرزو ی این که بدود بدنبال آرزوهایش این بود آرزوش
مادر دست کودک برگرفت ،از زمینی ها جواب رد شنیده بود
دلش شکسته بود و مجنون شده بود،مجنون ز این همه درد شکسته بود
دست کودک گرفتو سوار قطار زندگی شد به مقصد نور
راه دور در نظرش یک کوچه بود یک کوچه به باغ زندگی
قطار به ایستگاه رسیدو مسافران امید پیاده